سه غزل با یک نفس در سه فضا ....

گم­تر از چشمان من در آن خیابان کس نبود

برگ بود و مرگ بود و  روح لرزان . . .  کس نبود

پیچ­پیچ از گامهایش راه،  غرقِ  آه  بود

هیچ آهنگی و هیچ آیینه،  با آن کس، نبود

ماه گرچه پیشِ  پایش مهربانی می­فشاند

پشتِ آن رویای آواره پریشان کس نبود

رقصِ گنگِ سایة دیوار­های دیو وار

بود و  . . .  جازِ  تُندِ  تندر، طبل طوفان . . .  کس نبود

شانه­یی پُر بود از حسِ بلند کوه­ها

باد می­دانست مثل او گریزان کس نبود

2

گم میکنی تو وسوسة اشتباه را

کَم میکند هوای تو اندوه «راه» را

ترس از  عذاب لایتناهی نداشتم

وقتی که با تو تجربه کردم گناه را

از ترسِ  روزگار، کنار خیال تو

خر  می­شوم اگر نپذیرم پناه را

از چشم­های خویش  نه پیمانه، نی  شراب

پیمان بده ادامة سبز نگاه را

مانند یک دقیقة قهر تو تلخ نیست

باران بیاید و ننوازد گیاه را

3

 

تو قهوه نوش کن نوش ات ! به «رستورانت» لُوکس اما

من و یک چای «تریاکی» به تختِ کافی «آغا»

تو کام از «محسن نامجو» بجوی  و  وژ ­وژ ِ گیتار

من و تنبورِ بنگیچه، صدای  «میر­مفتون» ها

ترا در وجد می­آرد غزلهای «مدرن» و  شوخ

مرا دیوانه می­سازد کتابِ «عشقری» بابا

تو «بوفِ کور» میخوانی و ذوقِ «زنده­گی» داری

دلِ  من  یاد  می­گیرد حکایت­های «سعدی» را

تو پُر باش از هوای پارک­های  پُر گُل ِ «پاریس»

مرا بگذار،  بینِ  چارباغ ِ روضة مولا

  * متوجه تلفظ « رستورانت» و « نامجو» هستم ...