غزل تازه
جان سخن ...
تا میرسی صدای چمن تازه میشود
آیینه گی دمن به دمن تازه میشود
با یاد تو هوای غزل جمع میشود
با قصه تو جان سخن تازه میشود
پشت تو میروم قدمم بال میکشد
نام تو میبرم به دهن تازه میشود
در گوشه های چادر خود ای زن عجیب
گلهای خشک، نقش بزن تازه میشود
***
جادو نگفت، علم ندانست، خود بگو !
در پیش تو چرا دل من تازه میشود
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 10:26 توسط عبدالوهاب مجیر
|