«غزل تازه»
پُرم از خواب های کابوسی، هیجان غزل غزل شده ام
گریه ها دارم از قدیم و ندیم، عاشق انگار از ازل شده ام
انجماد هزار اسفندم زخم صد تاکزار زنبورم
از نگاه ات گدای خورشید و از لبت تشنة عسل شده ام
اضطراب درخت در پاییز، گُل یخ، پشت شیشة یاسم
سرنخِ رنج های مجهولم ! باز محتاج راه حل شده ام
آب را تازه میکند دستت دشت را مست می کند بویت
بی کسی مثل تو چه باید شد ؟! . . . . به عذاب خودم بدل شده ام
توبه از گیرودار تو ای عشق، ای پُر از بیم ای پُر از بن بست
فاتحانه کشیده ام سرِ خود، جز تو با هرچه در جدل شده ام