یک غزل تازه ....
هان ! نیستم به جنت، دلواپس ِ حضوری
در ذرهذره تو خوابیده است حوری
بعد از پریدن تو یکبال هم نکردند
در سقف سینة من گنجشکها سروری
با یاد مینشینم هر شام قصه کرده
تا خلوتت بکوچد از کوچههای دوری
من چارپارهیی از تصویرهای گنگم
یکبار چشم دارم از چشم تو مروری
در بودنم چه بوده، آهنگ آفرینش
با پیکر پریشان، با روح نا صبوری
***
ما برگهای لرزان در دست شاخههاییم
تا باد ریزدمان بر شانة سپوری
+ نوشته شده در شنبه پنجم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 0:7 توسط عبدالوهاب مجیر
|